جدول جو
جدول جو

معنی زبان بند - جستجوی لغت در جدول جو

زبان بند
نوعی افسون که به وسیله آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید
فرهنگ لغت هوشیار
زبان بند
نوعی عزائم و افسون که زبان کسی را می بندند تا چیزی نگوید و مخالفت نکند
زبان بند خرد: کنایه از شراب، می، باده، برای مثال ساقی به میان آر زبان بند خرد را / کاین هرزه درا صحبت ماقال برآورد (صائب - ۵۷۶)
تصویری از زبان بند
تصویر زبان بند
فرهنگ فارسی عمید
زبان بند
((~. بَ))
زبان بندنده، نوعی افسون که به توسط آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید
تصویری از زبان بند
تصویر زبان بند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهان بند
تصویر دهان بند
پوزبند که بدهان حیوانات بزنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان زدن
تصویر زبان زدن
با زبان چشیدن (طعامی را)، سخن گفتن حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان بره
تصویر زبان بره
لسان الحمل آذان الجدی بارهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد، چاپلوس، متملق، چرب سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنار بند
تصویر زنار بند
کستی بند آنکه زنار بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان بند
تصویر میان بند
کمربند، آنچه به کمر ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان زدن
تصویر زبان زدن
سخن گفتن، حرف زدن، زبان درازی کردن
چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهان بند
تصویر دهان بند
آنچه جلو دهان ببندند، پوزبند که به دهان حیوانات بزنند، کنایه از چیزی که به کسی بدهند که در امری سکوت اختیار کند یا اسراری را فاش نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان بره
تصویر زبان بره
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، بارتنگ، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان بند
تصویر میان بند
کمربند، آنچه که بکمر بندند، بند شلوار و زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان باز
تصویر زبان باز
چاپلوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میان بند
تصویر میان بند
((بَ))
کمربند و هرآن چه بر کمر می بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبان باز
تصویر زبان باز
چاپلوس، چرب زبان، کسی که با چاپلوسی و شیرین زبانی دیگری را فریب می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان زد
تصویر زبان زد
اصطلاح، آپشن
فرهنگ واژه فارسی سره
عطا بخشش (که به وسیله آن زبان طعن را قطع کند)، خاموش کردن مدعی به دلایلی که دیگر نتواند سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان بر
تصویر زبان بر
برهان و دلیل قاطع که مدعی را خاموش سازد و دیگر چیزی نگوید، جوابی که زبان طرف را کوتاه کند و دیگر حرف نزند، ویژگی عطا و بخششی که زبان خصم یا مدعی و شاکی را ببندد و دیگر بدگویی و شکایت نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان بر
تصویر زبان بر
((~. بُ))
کنایه از عطا، بخشش (که به وسیله آن زبان طعن را قطع کنند)، کنایه از خاموش کردن مدعی به دلایلی که دیگر نتواند سخن گوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبان بند خرد
تصویر زبان بند خرد
کنایه از شراب، می، باده، برای مثال ساقی به میان آر زبان بند خرد را / کاین هرزه درا صحبت ماقال برآورد (صائب - ۵۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفل زبان بند
تصویر قفل زبان بند
کلون زبان بند چشم پنام
فرهنگ لغت هوشیار